لحاف ِ خاطرات!
نازنینِ مامان ، اهورا ؛ تمام کمد ها و کشوهای اتاقت پر شده بود از لباس... لباسهای نو و کهنه ... لباسهایی که دیگه اندازه ات نمی شد ... لباسهایی که شاید فقط یک بار پوشیده بودی و البته لباسهایی که خیلی خیلی ازشون استفاده کرده بودی. نمی دونستم باید چی کارشون کنم. نه دلم میومد دورشون بندازم ، نه دلم میومد به کسی ببخشمشون. آخه از هر کدوم یه دنیا خاطره داشتیم...دلم می خواست همه شون و نگه دارم... ولی غیر ممکن بود !!خلاصه بعد از مدت ها فکر کردن و جابجایی بیهوده بالاخره تصمیم گرفتم لباسایی که خیلی نو هستن و ببخشم... و بعضی از لباسایی که خیلی دوست داشتم و برات نگه دارم و اما در مورد لباسایی که خیلی تنت کرده بودی... همه شون و مربع...